HTML clipboard

کلمه بصر و کلمه بصیرت در مورد معارف الهى به نوعى از استعاره ، یک معنا را مى دهد. و نهایت درجه ظهور و روشنى آن معارف را مى رساند، و آیات کریمه قرآن در این باب بسیار زیاد است ، و آیه اى که از همه بهتر به گفته ما دلالت دارد آیه شریفه : فانها لا تعمى الابصار و لکن تعمى القلوب التى فى الصدور است ، که به ما مى فهماند دیدگان در دلها قرار دارند، نه در سرها، و نیز آیه شریفه و لهم اعین لا یبصرون بها است که با لحن شگفت انگیزى ، مى فرماید: ایشان دیدگانى دارند که با آن نمى بینند و باز آیه شریفه : و جعل على بصره غشاوة و آیاتى دیگر از این قبیل است .
پس مراد از کلمه ابصاردر آیه مورد بحث ، همان دیدگان ظاهرى است ، اما با این ادعا که چشم عبرت بین ، همین چشم ظاهرى است ، و در نتیجه تعبیر آیه شریفه از باب استعاره به کنایه است ، حال چرا اینطورکرد؟ بدین جهت بود ک ه بفهماند معنا آنقدر
روشن است که مى توان آنرا دید و لمس کرد، و خصوصیت مورد، که سخن از تصرف در چشمها دارد لطف این کنایه را بیشتر مى سازد.
و از ظاهر جمله : ان فى ذلک بر مى آید که تتمه کلامى است که خداى تعالى خطاب به پیامبر گرامیش کرده ، نه اینکه تتمه کلام رسول خدا که جمله : بگو کسانى که کفر ورزیدند چنین و چنان باشد، به دلیل کاف خطاب در ذلک که متوجه رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) است ، و اینکه در این کلمه خطاب را متوجه شخص رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله ) کرد اشاره است به اینکه سایرین فهمشان اندک ، و دلهاشان از عبرت گرفتن از این عبرت ها کور است .

منبع: کتاب تفسیر المیزان

(0) نظر ارسال شده در:
تصمیم گیرى خواص در وقت لازم ، تشخیص خواص در وقت لازم ، گذشت خواص از دنیا در لحظه لازم و اقدام خواص براى خدا در لحظه لازم که باید حرکت لازم را انجام داد، اینهاست که تاریخ را نجات مى دهد. ارزشها را نجات مى دهد، ارزشها را حفظ مى کند، در لحظه لازم ، باید حرکت لازم را انجام داد. اگر گذاشتید، وقت گذشت دیگر فایده ندارد.
مقام معظم رهبرى
غدیر و منزلت على علیه السلام  
خلافت و جانشینى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله طبق عقیده شیعه ، یک منصب الهى است که از جانب خداوند تبارک و تعالى به داناترین و فاضلترین فرد از امت واگذار مى شود.
رسول گرامى اسلام از آغازین روزهایى که دعوت خود را آشکار کرد، مامور شد. خویشاوندان را نسبت به رسالت خود آگاه کرده ، از عذاب قیامت بترساند. در همان جلسه مساله جانشینى خود را نیز مطرح کنند. به منظور ابلاغ این حکم الهى ، على علیه السلام از سوى رسول خدا صلى الله علیه و آله مامور تدارک غذایى شد و 45 نفر از بنى هاشم ، خویشان پدرى حضرت رسول به صرف شام دعوت شدند.
پیامبر اکرم ضمن سخنانى در مورد رسالت خود فرمودند: نخستین کسى از شما جمع حاضر که دعوت مرا بپذیرد و یارى ام کند، برادر، وصى و جانشین من خواهد بود.
به شهادت تاریخ ، جز على بن ابى طالب کسى از آن جمع برنخاست و پذیرش نبوت و یارى ایشان را اعلام نکرد. لذا پیامبر اسلام در جمع حاضران فرمود: این جوان برادر، وصى و جانشین من است .
این ماجرا در میان مفسران و محدثان به حدیث یوم الدار و بدءالد عوه مشهور است .
بعدها در فراز و نشیبهاى 23 ساله دوران رسالت ، پیامبر اکرم به مناسبتهاى پیش آمده ، مساله خلافت و وصایت على علیه السلام را به امت گوشزد نموده است و مقام او را از همه بالاتر قرار داده است . از مهمترین امتیازهاى ویژه اى که على علیه السلام به دریافت آنها نائل آمد و باعث شادى دوستداران حق و حسادت فرصت طلبان شد، حدیث منزلت است که پیامبر صلى الله علیه و آله على علیه السلام را نسبت به خود چون هارون علیه السلام نسبت به موسى علیه السلام دانست .
دیگر، حدیث سد ابواب است . پس از مدتى که از باز شدن در خانه بزرگان صحابه به مسجد پیامبر در مدینه مى گذشت ، رسول خدا فرمان یافت به اصحاب اعلام کند همه درها باید بسته شود و فقط در ورودى خانه على علیه السلام به مسجد مى تواند باز باشد. همچنین حدیث اخوت در جریان عقد اخوت اصحاب در مدینه است که پیامبر اسلام همه مهاجر و انصار و خود و على علیه السلام را با یکدیگر برادر اعلام کرد.
به علاوه حدیث ابلاغ پیام برائت در سوره توبه نیز از افتخارهاى منحصر به فرد على علیه السلام بخصوص در برابر ابوبکر است ، چنان که بالاتر از همه ، خداى متعال در جریان مباهله مسیحیان نجران در آیات 61 - 59 آل عمران ، على علیه السلام را به منزله نفس رسول صلى الله علیه و آله معرفى مى نماید.
و سرانجام ، آشکارتر از همه حدیث غدیر است ، در بازگشت از آخرین حجى که رسول گرامى اسلام در سال دهم هجرى گذارد.
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در سال دهم هجرى پس از آن که در میان صدهزار نفر از امت خود آیین ابراهیمى حج را به جا آورد و تمامى قوانین جاهلى را لغو کرد به سوى مدینه بازگشت . هنوز از مکه چند منزلى دور نشده بود که این آیه نازل شد: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته )مائده 27) فرمانى مهم که عدم اجراى آن مساوى با عدم ابلاغ رسالتش بود. گویا اجزاى این فرمان ، خطرهایى در پى داشت که پیامبر اسلام را به تفکر و تدبیر فرو برده بود - لذا در ادامه همین آیه خداوند قادر مى فرماید والله یعصمک من الناس خداوند ترا از آزار و مردم حفظ خواهد کرد.
نزول این آیه با صراحتى که داشت ، تکلیف را براى پیامبر یکسره کرد.
دستور توقف صادر شد. این در حالى بود که حاجیان به سه راهبى که مسافران مدینه و مصر و عراق را از هم جدا مى کرد نزدیک مى شدند: امین روحى در پى نزول آیه اى با شما سخن خواهد گفت ! این سخنى بود که همراهان دهها هزار نفرى حضرت رسول ، در بازگشت از حج به یکدیگر خبر مى دادند، سرانجام در برکه غدیر خم کاروان به یکدیگر رسیدند. هوا گرم بود مردم بى صبرانه انتظار ابلاغ فرمان جدید را مى کشیدند و با لباسهاى خود، زیرانداز و سایبان درست مى کردند. بالاخره انتظار به پایان رسید و پیامبر اسلام در میان هزاران نفر از اصحاب و مسلمانان حجاز، بر بالاى جایگاهى که از جهاز شتر تهیه شده بود قرار گرفت . رسول خدا نگاهش را به سیل جمعیت پیرامون انداخت ، سکوت بر محیط حاکم شد و نگاهها در هم آمیخت . رسول خاتم شروع به سخن کرد. حمد و ثناى خدا را گفت و از مردم در صدق گفتار خود نظر خواست . فریاد گریه و زارى به پاخاست . آن گاه در میان جمعیت نظر انداخت . على علیه السلام را طلبید و امام بر بالاى جایگاه در کنار پیامبر خدا ایستاد.
در این حال ، رسول گرامى اسلام فرمود: اى مردم ! هر کسى من مولاى او هستم ، على نیز مولاى اوست . خداوندا کسانى که على را دوست مى دارند، دوست بدار و با کسانى که على را دشمن مى دارند، دشمن باش ، این سخنان در حالى گفته شد که پیامبر اسلام دست على علیه السلام را بالا برده بود پس از پایان سخنان پیامبر اسلام ، سایبانى براى على علیه السلام برپا کردند و مردم گروه گروه به عنوان خلافت بعد از رسول خدا با او بیعت کردند. در این جلسه حسان بن ثابت صحابى با کسب اجازه از پیامبر خدا اشعارى سرود که در تاریخ ضبط شده است .
اگر گذاشته بودند که رسول خدا صلى الله علیه و آله آن وصیت را بنویسند؟!
ماه صفر سال یازدهم هجرى از نیمه گذشته بود. رسول گرامى اسلام پس از بیست و سه سال تلاش بى وقفه ، اندکى پس از بازگشت از زیارت کعبه در بستر بیمارى افتاد بود.
طبق اخبار رسیده ، رومیان براى هجوم به مرزهاى مسلمانان آماده ، مى شدند. رسول خدا براى مقابله با این تهدید، سپاهى از مهاجر و انصار فراهم کرد و اسامه بن زید جوان هجده ساله را به فرماندهى این لشکر برگزید.
ایشان براى تحریض و تشجیع سپاه با دست خود براى اسامه پرچم بست و سران و شیوخ اصحاب چون ابوبکر، عمر، ابوعبیده ، سعد وقاص و ... را به اسم نام برد که در سپاه و تحت فرماندهى ایشان به سوى دشمن حرکت کنند.
اسامه جرف را لشکرگاه خود قرار داد و گروه هاى مجاهدان به این اردوگاه پیوستند.
در این میان دستهایى مرموز در حرکت سپاه اخلال ایجاد کردند. از جمله ایرادهایى که برخى مطرح مى کردند، این بود که پیامبر، جوانى نورس را بر بزرگان و پیران صحابه براى فرماندهى ترجیح داده است .
این سخن ، بخوبى نشانگر ارزشهاى نظام قبیله گرى که در رگ و پوست پیران قوم ریشه داشت و در سال بیست و سوم از هشت هنوز معیار ارزشى آنان بود عامل اصلى در ساختار قدرت نظام قبیله گرى من است فرمانده و رئیس قوم باید ریش سفید آنان باشد و فضیلت ، توانایى ، علم و تقوا و مراتب بعدى انتخاب جاى دارد.
رسول خدا چون در بستر بیمارى ، با این دسیسه ، برخى صحابه مواجه شده در حالى که دستارى به سر بسته بود، راهى مسجد شد و پس از حمد و ثناى خداى تعالى فرمودند:
اى مردم ! من از تاخیر حرکت سپاه سخت ناراحت هستم ، گویا فرماندهى اسامه براى گروهى از شما گران آمده است و زبان به انتقاد او گشوده اید سرپیچى شما تازگى ندارد؛ قبلا از فرماندهى پدرش زبده نیز انتقاد مى کردید به خدا سوگند! هم پدر او شایسته این مسوولیت بود و هم خودش لایق این مقام است . من او را خیلى دوست دارم .
از منبر پایین آمدند و راهى بستر بیمارى شدند.
در زمان بیمارى هرگاه صحابه به عیادتش مى آمدند، مى فرمودند: سپاه اسامه را حرکت دهید! و به اسم از پیران صحابه نام مى برد که مدینه را براى پیوستن به لشکر ترک کنند. آن گاه چون شنید برخى تعلل مى کنند، آن کارشکنان را لعنت کرد.
امین وحى باز هم با قلب مهربان خود در پى هدایت مردم آرام نداشت .
در یکى از روزهایى که پیامبر صلى الله علیه و آله در بستر، از درد بیمارى و کارشکنیهاى برخى صحابه بشدت آزرده شده بود، چشم باز کرد و متوجه شد.
برخى از اصحابى که قرار بود در سپاه اسامه حرکت کنند، به عیادتش ‍ آمده اند.
او که از انگیزه این گروه آگاهى داشت و قصد آنان از ماندن در شهر را مى دانست ابتدا نگاهى عمیق به چهره آنان نمود، سپس سرش را به زیر انداخت و مدتى در همین حال ماند. آن گاه به آرامى سر برداشت و دوباره به حاضران نظر انداخت .
مجلس در سکوتى سنگین فرو رفته بود تو همه منتظر بودند تا شاید رسول خدا صلى الله علیه و آله سخنى بگوید. این لحظه ها بر همگان به سختى گذشت تا آن که سرانجام پیامبر لب به سخن گشود.
قلم و کاغذى بیاورید تا مطلبى برایتان بنویسم که بعد از من منحرف نشوید!
به روشنى پیدا بود این فرمان رسول خدا صلى الله علیه و آله به آینده مسلمانان ، پس از رحلتش مربوط مى باشد و چه بسا تمام رشته هاى فرصت طلبان را پنبه خواهد کرد.
عمر بن خطاب بدون درنگ در بیان بهت و حیرت همگان گفت :
مرض بر این مرد غلبه کرده و هذیان مى گوید کتاب خدا ما را کفایت مى کند و احتیاج به نوشته اى دیگر نداریم !!!
در پى این سخنان عمر، مجلس به هم ریخت و گروهى گفتند فرمان رسول خدا حتما باید اجرا شود. عمر و همفکرانش علیه اینان سخن گفتند و مجادله دو طرف در حضور پیامبر خدا بالا گرفت .
برخى زنان پیامبر که از پشت پرده شاهد این گستاخى و بى ادبى برخى صحابه در برابر فرمان رسول خدا بودند، گفتند: چرا پیامبر را اذیت مى کنید و دستورش را اجرا نمى کنید!
عمر این بار سخن خود را متوجه زنان پیامبر صلى الله علیه و آله کرد و گفت :
شما زنان یاران یوسف هستید، هر موقع پیامبر بیمار شود دیدگان خود را براى او مى فشرید و وقتى بهبود یافت بر او مسلط مى شوید.
بدین شکل زنان را نیز خجالت زده و خاموش کرد.
پیامبر اسلام از جسارتى که در محضر ایشان انجام گرفت ، چهره درهم کشیده از آنان خواست از اتاق بیرون روند. این بار عمر خواستار اجراى این سخن رسول خدا شد و گفت : سریع اطراف پیامبر را خالى کنید که اذیت نشوند!!!
به خاطر اسلام از این کار جلوگیرى کردم !!  
و این چنین بود که اقدام رسول خدا صلى الله علیه و آله براى تثبیت جریان حق در جامعه اسلامى و تداوم نبوت در ولایت علوى ، از سوى برخى از صحابه ناآشنا با حقیقت دین درهم شکست و پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در حالى که چشمان اندوهگینش را به اهل بیت غریبش دوخته بود سر بر سینه على علیه السلام گذاشت و به آرامى تمام چشمان نافذش را براى همیشه از این دنیا برهم نهاد و چنان که در ایام بیمارى اش در مسجد مدینه فرمود ابرهاى تیره و تار فتنه بر مدینه سایه مرگبار انداخت و محور گردش ‍ حق در گوشه اى انزوا گرفت .
ابن عباس بعدها از ماجراى یوم الخمیس که برخى مانع نوشتن دستور پیامبر اسلام شدند بشدت مى گریست و مى گفت : تمام بدبختیها از روزى آغاز شد که نگذاشتند پیامبر خدا فرمانش را بنویسد.
عمر بن خطاب خود در ایام خلافتش با تصریح به این مطلب که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله على علیه السلام را به عنوان وصى پس از خود معرفى نموده بود، داستان ممانعتش از کتبى شدن این فرمان را این چنین بازگو مى کند:
ابن ابى الحدید به نقل از کتاب تاریخ بغداد به طور مستند نقل مى کند که ابن عباس گفت زمانى در خلافت عمر بر وى وارد شدم او به خرما خوردن مشغول بود و مرا دعوت به خوردن کرد. من خرمایى برداشتم از من پرسید عبدالله از کجا مى آیى ؟ گفتم از مسجد. گفت : پسرعمویت را چگونه ترک کردى ؟ من گمان کردم مقصودش عبدالله بن جعفر است . اما او گفت که مقصودش عظیم اهل بیت است . من گفتم که مشغول آبیارى نخلهاى بنى فلان بود و در همان حال قرآن مى خواند. عمر پرسید: آیا در سر او هنوز درباره خلافت اندیشه اى هست ؟ گفتم : آرى گفت : آیا بر این باور است که رسول خدا صلى الله علیه و آله او را منصوب کرده است . گفتم : آرى به علاوه من از پدرم عباس در این باره مى پرسیده ام و او نیز تاکید کرد. عمر گفت : آرى از رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره على مطلبى بود که حجت نتواند کرد! پیامبر اسلام در هنگام بیمارى قصد داشت تا به نام او تصریح کند، اما من به خاطر اسلام از این کار ممانعت کردم !! زیرا هیچ گاه قریش بر او اجتماع نمى کردند، اگر على سرکار مى آمد، عرب از سراسر نقاط به مختلف او مى پرداخت !! رسول خدا صلى الله علیه و آله از تصمیم درونى من آگاه شد و از این کار خوددارى کرد
فتنه خواص در حالى که بدن مطهر رسول خدا صلى الله علیه و آله بر روى زمینبود!
آن روز که رسول خدا با تکیه بر بازوان على علیه السلام و فضل از مسجد بازگشت . عایشه بستر رسول خدا را در خانه خود پهن کرد و پیامبر صلى الله علیه و آله با اظهار رضایت سایر زنان در خانه عایشه بسترى شد. عایشه با این اقدام خود مانع از رفتن پیامبر خدا به خانه دخترش فاطمه صلى الله علیه و آله شد، تا از هرگونه اقدامى آگاه شود. شاهد بهره گیرى او از این کار، زمانى است که بیمارى رسول خدا صلى الله علیه و آله شدت یافت و به حاضران فرمودند: کسى را بفرستید على علیه السلام را پیش من آورد، عایشه بى درنگ گفت : اى رسول خدا چه مى شود، اگر ابوبکر را بخوانى ، حفصه ! چون این سخن را شنید، گفت : اى رسول خدا! چه خوب است عمر بیاید و لحظاتى بعد هر سه نفر در برابر پیامبر خدا حاضر شدند! حضرت وقتى سه نفر را دید از رازى که مى خواست فقط با على در میان گذارد چشم پوشى کرد و فرمودند: بروید، اگر حاجتى بود شما را خبر مى کنم . چنین شد که فضاى خانه ناامن گردید تا هنگام رحلت نبى مکرم فرا رسید.
همچنین در لحظه اى که مرض بر امین وحى غلبه یافت قاصد زنان بسرعت خود را به منطقه اردوگاه لشکر رساند و ابوبکر را به شهر فراخواند، این قاصد بر خلاف دستور صریح رسول گرامى اسلام که با زحمت فراوان این افراد را از مدینه خارج ساخته و روانه سپاه اسامه کرده بود، عمل مى نمود. چنان که حوادث بعدى معلوم کرد این قاصد بخشى مهم از نقشه فعالیت سیاسى قریش مدینه در آستانه رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بود، بدین سان آن گونه که رسول گرامى اسلام در آخرین روزهاى حیاتش فرمود، مدینه از جانب گروهى از خواص آبستن حوادث شد و ابرهاى تیره فتنه فضا را ظلمانى کرد. در میان این رفت و آمدهاى جهت دار که از سوى مخالفان اهل بیت در جریان بود، روح ملکوتى پیامبر خاتم به آسمانها عروج کرد و پرده هاى پنهان فتنه را کنار زد.
اهل بیت بنى هاشم و مومنان مدینه در تلخترین حادثه تاریخ غرق در شیون و ماتم ، پیرامون پیکر بى روح حبیب خدا حلقه بستند.
در گوشه و کنار شهر نیز افرادى در مورد استفاده از این حادثه در حال مذاکره بودند، عمر و ابوعبیده ، جراح در مسجد مذاکره مى کردند. عمر به ابوعبیده پیشنهاد خلافت داد و او ابوبکر را مناسب دانست . قاصد پسر خطاب دو بار سراغ ابوبکر آمد و سرانجام او را از میان عزاداران با خود همراه کرد. آنچه پیدا بود در خارج از حلقه بنى هاشم ، برخى از اصحاب و خواص شهر، بخصوص قریش در ستیز کسب قدرت و انتقال امامت جامعه از اهل بیت علیه السلام برنامه داشتند. انصار که دعوت کنندگان و حامیان دین اسلام بودند نیز آگاه از کشمکشهاى سیاسى قریش ، براى تثبیت موقعیت خود در کانون قدرت آینده به دنبال جاى پایى ، سقیفه بنى ساعده را براى تجمع و رایزنى انتخاب کرده بودند، نشانه هاى خصومت با اهل بیت پیغمبر، در احضار ابوبکر از کنار جسد مطهر رسول خدا و دعوت نکردن از خویشان رسول گرامى اسلام آشکار بود. این سه بسرعت خود را به جمع انصار رساندند و ابوبکر به نمایندگى آغاز سخن کرد. در مذاکرات انصار و این سه نفر از مهاجرین ، برترى با انصار بود، چون جمعیت غالب شهر را تشکیل مى دادند و پیامبر صلى الله علیه و آله را درجاتى که سیزده سال در میان قوم خود قریش تنها و مظلوم مانده بود، به شهر خود آوردند و حامیان اصلى دین و پیامبر اسلام و پناه دهنده مهاجران بودند. آن جا که دیگر سخنان تند و پرخاشگرانه انصار مى رفت تا کار را یکسره کنند، ابوبکر ضمن پذیرفتن همه فضایل و برتریهاى انصار گفت :
خویشاوندى ما به پیامبر خدا نزدیکتر است و عرب خلافت را جز براى این خانواده نمى شناسد در ادامه این سخن ، عمر گفت : چه کسى است که بتواند درباره جانشینى پیامبر صلى الله علیه و آله با ما ستیزد در حالى که ما اولیاء و خویشاوندان او هستیم ؟!
این استدلال باعث سکوت انصار و اعلام پذیرش خلافت خویشاوندان رسول شد، اگر استدلال این دو صحابى در برترى حق حکومت براى خویشاوندان رسول خدا توانست انصار را قانع کند، هر انسان با انصافى را نیز مى آزرد که آنان خود لحظاتى بعد، روشى متناقض در برابر اهل بیت و خویشاوندان حقیقى رسول خدا صلى الله علیه و آله اتخاذ کردند و مانع روى کار آمدن ایشان شدند و خلافت را میان خود به تعارف گذاشتند. ابوبکر دستان عمر و ابوعبیده را بلند کرد و گفت با هر کدام مایلید بیعت کنید و آنان از شیخ خواستند خود دست بگشاید تا با او بیعت کنند، و شیخ نیز دست گشود و هر دو با وى بیعت خلافت کردند. سپس وى را با سلام و صلوات به مسجد آوردند و عوام مدینه ، فارغ از اندیشه و تجلیل وقایع در حالى که هنوز جنازه رسول خدا دفن نشده بود، در دام این حرکت ناپخته و بى اساس افتادند و در میان غوغا و فریاد جمعى خواص فرصت طلب ، با ابوبکر بیعت کردند. در روز اول ، بیشتر صحابه بزرگ مهاجران و انصار حاضر نبودند و بیعت کردند. گرچه اصحاب صاحب نام رسول خدا چون سلمان فارسى ، ابوذر غفارى ، عماریاسر، مقداد.
و آنان که فارغ از اندیشه هاى جریانى و جناحى ، به اسلام و وصایاى نبى مکرم در حق اهل بیت مى نگریستند، کاملا غافلگیر شدند لذا براى جبران تیرى که از سوى برخى خواص پرتاب شد و امواج آن عوام را تسخیر کرد. شب هنگام جمعى از شاخص ترین اصحاب و گرامیترین مردم روزگار، در محله بنى بیاضه تجمع کردند تا وصیت رسول گرامى اسلام ، مبنى بر ولایت على علیه السلام را احیاء کنند.
اما طراحان خلافت ابوبکر، صبح فردا به مسجد آمدند و با طرح بیعت مجدد اصحاب کبار را در مقابل عملى انجام شده قرار دادند. پس از این ، اکثریت توده عوام و مردم حاضر در شهر به دور از راى و نظر بزرگان صحابه و اهل بیت ، با ابوبکر بیعت کرده بودند. على علیه السلام به دور از این قضایا مشغول تجهیز بدن رسول خدا صلى الله علیه و آله بود. عباس در مقابل جنازه دست به سوى على علیه السلام دراز کرد و گفت : برادرزاده ! دست بگشا تا با تو بیعت کنم تا مردم بگویند عموى پیامبر با پسر عموى پیامبر بیعت کرد، دیگر دو نفر با تو مخالفت نخواهند کرد، على علیه السلام گفت : عموجان ما به کار رسول خدا مشغولیم ، در این وقت چیزى براى امام مهمتر از اجراى وصیت در تجهیز و دفن بدن مطهر رسول خدا نبود و جز آن به چیزى نمى اندیشید این حداقل انتظارى بود که از سایر خواص ، اصحاب و بزرگان مدینه نیز مى رفت که پیش از تدفین اشرف مخلوقات و کسى که هر چه عزت ، شرف و هدایت داشتند، از او بود دست از ستیزه گرى و کشمکش بردارند.
عباس مایوس از جلب توجه برادرزاده بیرون رفت و به همراه ابوسفیان رئیس قریش بازگشت ، ابوسفیان دست دراز کرد و گفت : ابوالحسن دست بگشا تا با تو بیعت کنم ، چرا که همانا تو سزاوار آن مى باشى ! امام فرمود: این مطلبى نیست که درباره آن نگرانى باشد! عباس اصرار کرد و حضرت فرمود: عموجان نمى خواهم این کار در پشت در بسته باشد؛ بیعت باید در برابر چشم مردم انجام گیرد.
ابوسفیان چندین بار به امام مراجعه کرد و هر بار خواستار بیعت شد، ولى امام آگاه از نیت فتنه گرى او فرمود: ابوسفیان تو چیزى را مى خواهى که ما را به آن کارى نیست و او را از پیش خود راند.
على علیه السلام بدن مبارکه پیامبر را تجهیز و کفن کرد و خود و مردان حاضر، پشت سرش به نماز ایستادند. سپس زنان اهلبیت نماز خواندند. آن گاه در را به روى عموم گشود و اهل مدینه گروه گروه نماز گزاردند پس از آن جنازه حبیب خدا، پیامبر خاتم را در میان قبر نهاد و خود در گوشه اى آرام گرفت تا جرعه جرعه کاسه هاى زهر را از دست برخى خواص کج اندیش و دنیاطلب بنوشد.
در غربت اهل بیت ، اندکى از صحابه باوفا در کنار على (ع ) ایستادند و حاضر نشدند با ابوبکر بیعت کنند. انصار نیز پس از چند روز از اقدام ناشایست خود که زمینه خروج حق از مدار آن را باعث شده بودند، پشیمان شدند! ابوبکر چون مشاهده کرد جمعى از برگزیدگان صحابه در کنار اهل بیت ایستاده و بنى هاشم نیز بیعت نکرده اند، موقعیت خود را در خطر دید و در پى چاره اندیشى با دو بارش ، عمو و ابوعبیده جراح مشورت کرد. ابوعبیده گفت : در این کار از مغیره بن شعبه نظربخواه ابوبکر مغیره را احضار کرد و از او خواست در برابر اهل بیت و جمعى از بزرگان صحابه که بیعت نمى کنند. راه چاره ارائه کند. مغیره گفت : جز این که میان این گروه تفرقه ایجاد کنى و اجتماع آنان را برهم زنى ، راه چاره اى وجود ندارد.
راستى ابوبکر چرا به حق گردن نگذاشت ، سعى کرد در میان مومنین و اهل بیت علیه السلام بیندازد؟! و عجیب تر این که مغیره به عنوان یکى از اصحاب باسابقه که خود بارها شاهد سخنان رسول خدا صلى الله علیه و آله در ولایت و وصایت على علیه السلام از جمله غدیر خم بوده ، چگونه به خود اجازه این اندیشه را مى دهد؟
ابوبکر پرسید چگونه این جمع را از هم جدا کنم ؟ مغیره گفت نزد عباس برو و به او وعده شرکت فرزندانش در امر خلافت را بده آن گاه که اینان با تو بیعت کردند، على علیه السلام تنها خواهد ماند!
ابوبکر این نظر را پذیرفت و همراه عمر و ابوعبیده جراح پیش عباس رفتند و پس از مقدماتى گفت : آمده ایم تا در حق فرزندانت نصیبى از خلافت قرار دهیم ، عباس ضمن توبیخ اقدام نسنجیده وى گفت : اى ابوبکر! آن که مى خواهى بدهى ، حق توست یا حق مومنین ، یا حق خودم ؟! اگر از حق خودت به ما حقى مى دهى ، آن را براى خودت محکم نگه دار و اگر حق مومنین است تو چه حقى دارى که در سهم آنان تصرف کنى ؟! ... و اگر این حق از ماست ، ما راضى نیستیم که بخشى بدهى و بخشى بازگیرى !
ابوبکر مایوس از این ترفند، از خانه عباس بیرون رفت و در یى ایجاد شکاف در میان قلیل طرفداران ثابت قدم اهل بیت علیه السلام فرداى آن روز، راه خانه على علیه السلام را در پیش گرفت . در خانه على (ع ) گروهى از بزرگان صحابه چون ، سلمان ، عمار، ابوذر، مقداد، زبیر و ... تجمع کرده ، راضى به بیعت با ابوبکر و جداشدن حق ولایت از على علیه السلام نبودند، ابوبکر همراه دو رفیقش ، ابوعبیده و عمر، بر امام وارد شد و گفت : پسرعمو و شوهر دختر پیامبر مى خواهد اتحاد مسلمانان را برهم بزند؟ عجیب است که ابوبکر کسى دیگر را متهم به ایجاد تفرقه در میان مسلمانان مى کنند! آیا مگر او و همراهانش نبودند که آن هنگام که بدن رسول خدا دفن نشده بود، مسلمانان را دچار تفرقه و دودستگى کردند و وصایت او را پشت سرانداختند و به دور از مشورت اهل بیت و بزرگان صحابه ، براى خود جامه خلافت دوختند؟! به علاوه مگر در همین سفر، او مطابق راى مغیره ، خود در صدد ایجاد تفرقه و شکاف در میان مومنین برنیامد؟! عباس که در آن مجلس حاضر بود، گفت : هیچ کس براى جانشینى رسول خدا شایسته تر از على علیه السلام نیست و امام فرمود: این مقام شایسته من است بدین جهت به شما دست بیعت نمى دهم و شما براى بیعت کردن با من سزاوارترید، عمر در این مجلس برآشفته سخن گفت و امام فرمود: اى عمر! نیک بدوش که بهره اى از آن براى توست ! امروز براى رفیقت محکم ببند تا فردا به تو برگرداند!
ابوعبیده گفت : پسرعمو تو جوانى و ابوبکر پیر است و اولویت دارد!
امام فرمود: تو بهتر مى دانى یا رسول خدا صلى الله علیه و آله ؟ گفت : البته رسول خدا صلى الله علیه و آله ، امام فرمود: او اسامه جوان هجده ساله را فرمانده همه پیران صحابه کرد. ابوعبیده سر به زیر افکند و جوابى نداد! اما تسلیم حق نیز نشد.
امام تنها و غریب در خانه ماند و جز فاطمه (س ) و چند صحابه پاکباخته ، بار و همراهى نداشت ، هرکس او را مى شناخت ، خود را به تجاهل زد و بر هر که پیشى گرفته بود او حسد ورزید. دردناکتر این که همه مردم در برابرش ‍ همدست شده و گویا روزگار را به جنگش بسیج کرده بودند.
در میان غربت مدینه على علیه السلام تنها یادگار رسول خدا، فاطمه زهرا (س ) با حسن و حسین علیه السلام هر شب در خانه انصار و اصحاب مى رفتند و در باز گرداندن حق از آنان استمداد مى کردند. خانه اى نماند و مردى نبود، مگر آن که دختر رسول خدا همراه شوهرش على علیه السلام بر آنها گذشتند و اتمام حجت کردند و طلب یارى نمودند. اما جواب همه آنان پوزش بود و عذرخواهى !! برخى در جواب مى گفتند: اگر پیش از ابوبکر مى آمدى ، با تو بیعت مى کردیم ! امام فرمود: آیا سزاوار بود من بدن رسول خدا را در خانه بگذارم و بیرون آیم و براى به دست آوردن خلافت بستیزم !؟
آرى امام کارى در شان خود کرد و دیگران نیز از اشتغال او به امرى واجب ، حق را ربودند که آثار منفى آن تا همیشه تاریخ بشریت خواهد ماند.
پس از رحلت رسول گرامى اسلام ، گروهى به قهقرا برگشتند و اختلاف و پراکندگى ، آنان را هلاک کرد بر غیر خدا تکیه کردند و با غیر خویشاوندان (اهل بیت ) پیوند برقرار نمودند. از وسیله اى که فرمان داشتند به آن مودت ورزند (محبت خاندان رسالت ) کناره گرفتند و بنا و اساس (ولایت ) را از جایگاه خویش برداشته و در غیر آن نصب کردند (اینان ) معادن تمام خطاها و دروازه همه گمراهان و عقیده مندان باطل هستند.

منبع: کتاب خواص و لحظه هاى تاریخ ساز

(0) نظر ارسال شده در:
X